تولد فردوسی

تولد فردوسی, حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی (زادهٔ ۳۱۹ خورشیدی، ۳۲۹ هجری قمری - درگذشتهٔ پیش از ۳۹۷ خورشیدی، ۴۱۱ هجری قمری در توس خراسان)، سخن سرای نامی ایران و سرایندهٔ شاهنامه حماسهٔ ملی ایران است. فردوسی را بزرگ

زندگینامه فردوسی

زندگینامه فردوسی

حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی (زادهٔ ۳۱۹ خورشیدی، ۳۲۹ هجری قمری - درگذشتهٔ پیش از ۳۹۷ خورشیدی، ۴۱۱ هجری قمری در توس خراسان)، سخن سرای نامی ایران و سرایندهٔ شاهنامه حماسهٔ ملی ایران است. فردوسی را بزرگ ترین سرایندهٔ پارسی گو دانسته اند.

زایش و نام و نشان

بر پایهٔ دیدگاه بیشتر پژوهشگران امروزی، فردوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری برابر با ۳۱۹ خورشیدی (۹۴۰ میلادی) در روستای پاژ در شهرستان توس (طوس) در خراسان دیده به جهان گشود.

سال زایش فردوسی در ۳۲۹ هجری قمری از آنجا دریافته شده است که در یکی از سروده های فردوسی می توان زمان چیرگی سلطان محمود غزنوی بر ایران در سال ۳۸۷ هجری قمری (برابر با ۳۷۵ خورشیدی) را دریافت کرد:

و هم چنین با درنگریستن به این که فردوسی در سال ۳۸۷ قمری، پنجاه و هشت ساله بوده است، می توان درست بودن این گمان را پذیرفت.

نظامی عروضی، نخستین پژوهنده ای که دربارهٔ زندگی فردوسی جستاری نوشته است، زایش فردوسی را در روستای «باز» (پاژ) دانسته است. بن مایه های تازه تر روستاهای «شاداب» و «رزان» را نیز جایگاه زایش فردوسی دانسته اند اما بیشتر پژوهشگران امروزی این گمانه ها را بی پایه می دانند.

نام او همه جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شده است. نام کوچک او را در بن مایه های کهن تر مانند عجایب المخلوقات و تاریخ گزیده (حمدالله مستوفی) و سومین مقدمهٔ کهن شاهنامه، «حسن» نوشته اند. منابع دیگر هم چون ترجمهٔ عربی بنداری، پیشگفتار دست نویس فلورانس و پیشگفتار شاهنامه بایسنقری (و نوشته های برگرفته از آن) نام او را «منصور» گفته اند. نام پدر او نیز در تاریخ گزیده و سومین مقدمهٔ کهن شاهنامه «علی» گفته شده است. محمدامین ریاحی پس از بررسی کهن ترین بن مایه ها، نام «حسن بن علی» را پذیرفتنی دانسته است و این نام را با قرینه های دیگری که وابستگی او را به یکی از فرقه های تشیع می رساند، سازگارتر دانسته است، هرچند که همچون بیشتر پژوهندگان زندگانی فردوسی، او را از هرگونه تعصب مذهبی برکنار دانسته است.

برای پدر فردوسی در بن مایه های کم ارزش تر نام های دیگری نیز آورده اند، مانند: «مولانا احمد بن مولانا فرخ» (مقدمهٔ بایسنغری)، «فخرالدین احمد» (هفت اقلیم)، «فخرالدین احمد ابن حکیم مولانا» (مجالس المؤمنین و مجمع الفصحا)، و «حسن اسحق شرفشاه» (تذکرة الشعراء). تئودور نولدکه در کتاب حماسهٔ ملی ایران درباره نادرست بودن نام «فخرالدین» نوشته است که دادن لقب هایی که به «الدین» پایان می یافته اند در زمان آغاز نوجوانی فردوسی کاربرد پیدا کرده است و ویژه «امیران مقتدر» بوده است، از این رو پدر فردوسی نمی توانسته چنین لقبی داشته باشد.

پرورش و بالندگی

بر پایهٔ اشاره های ضمنی فردوسی دانسته شده است که او دهقان و دهقان زاده بود. دهقان در روزگار فردوسی و در شاهنامهٔ او به معنی ایرانی تبار و نیز به معنی مالک روستا یا رئیس شهر بوده است. دربارهٔ دوران کودکی و جوانی او نه خود شاعر سخنی گفته و نه در بن مایه های کهن جز افسانه و خیال بافی چیزی به چشم می خورد. با این حال از دقت در ساختار زبانی و بافت تاریخی - فرهنگی شاهنامه، می توان دریافت که او در دوران پرورش و بالندگی خویش از راه مطالعه و ژرف نگری در سروده ها و نوشتارهای پیشینیان خویش سرمایهٔ کلانی اندوخته که بعدها دست مایهٔ او در سرایش شاهنامه شده است. هم چنین از شاهنامه این گونه برداشت کرده اند که فردوسی با زبان عربی و دیوان های شاعران عرب و نیز با زبان پهلوی آشنا بوده است.

آغاز زندگی فردوسی هم زمان با گونه ای جنبش نوزایش در میان ایرانیان بود که از سدهٔ سوم هجری آغاز شده و دنباله و اوج آن به سدهٔ چهارم رسید و گرانیگاه آن خراسان و سرزمین های فرارود بود. در درازنای همین دو سده شمار چشمگیری از سرایندگان و نویسندگان پدید آمدند و با آفرینش ادبی خود زبان پارسی دری را که توانسته بود در برابر زبان عربی پایدار بماند، توانی روزافزون بخشیدند و به صورت زبان ادبی و فرهنگی درآوردند. فردوسی از همان روزگار کودکی بینندهٔ کوشش های مردم پیرامونش برای پاسداری ارزش های دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینه ای پا به پای بالندگی جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو سخت گام همان راه شد.

سروده های جوانی

کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. آغاز سرودن شاهنامه را بر پایهٔ شاهنامه ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی می دانند اما با درنگریستن به توانایی فردوسی می توان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی می پرداخته است و چه بسا سرودن بخش هایی از شاهنامه را در همان زمان و بر پایهٔ داستان های کهنی که در داستان های گفتاری مردم جای داشته اند، آغاز کرده است. این گمانه می تواند یکی از سببهای ناهمگونی های زیاد ویرایشهای دستنویس شاهنامه باشد. به این سان که ویرایشهای کهن تری از این داستانهای پراکنده دست مایه نسخه برداران شده باشد. از میان داستانهایی که گمان می رود در زمان جوانی وی گفته شده باشد می توان داستانهای بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو و داستان سیاوش را نام برد.

فردوسی پس از آگاهی یافتن از مرگ دقیقی توسی و نیمه کاره ماندن گشتاسب نامه سرودهٔ او (که به زمانهٔ زرتشت می پردازد)، به نگاشته شدن شاهنامه ابومنصوری که به نثر بوده و بن مایهٔ دقیقی توسی در سرودن گشتاسب نامه بوده است پی برد و به دنبال آن به بخارا، پایتخت سامانیان («تختِ شاهِ جهان») رفت تا آن را بیابد و بازمانده آن را به شعر در آورد. فردوسی در این سفر «شاهنامهٔ ابومنصوری» را نیافت اما در بازگشت به توس، امیرک منصور، که از دوستان فردوسی بوده است و «شاهنامه ابومنصوری» به دستور پدرش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق یکپارچه و نوشته شده بود، نسخه ای از آن را در اختیار فردوسی نهاد.

درگذشت و آرامگاه

سال مرگ فردوسی تا چهار سده پس از زمان او در بن مایه های کهن نیامده است. نخستین نوشته ای که از زمان مرگ فردوسی یاد کرده مقدمه شاهنامه بایسنغری است که سال ۴۱۶ هجری قمری را آورده است. این دیباچه که امروزه بی پایه بودن نوشتارهای آن به اثبات رسیده از بن مایه دیگری یاد نکرده است. تذکره نویسان بعدی همین تاریخ را بازگو کرده اند. جدای از آن تذکرةالشعرای دولتشاه (که آن هم بسیار بی پایه است) زمان مرگ او را در سال ۴۱۱ هجری قمری آورده است. محمدامین ریاحی، با درنگریستن در گفته هایی که فردوسی از سن و ناتوانی خود یاد کرده است، این گونه نتیجه گیری کرده است که فردوسی می بایستً پس از سال ۴۰۵ هجری قمری و پیش از سال ۴۱۱ هجری قمری از جهان رفته باشد.

پس از مرگ، واعظ طبرستان به دلیل شیعه بودن فردوسی از به خاکسپاری پیکر فردوسی در گورستان مسلمانان جلوگیری کرد و به ناچار در باغ خود وی در توس به خاک سپرده شد. مقبره فردوسی بین سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۳ به دستور رضا شاه بازسازی شد.

مذهب فردوسی

بر اساس ابیاتی در خود شاهنامه و منابع اولیه ای چون آثار نظامی عروضی و نصیرالدین قزوینی، فردوسی یک مسلمان شیعه بود. ولی برخی از پژوهشگران اخیراً در مورد مذهب وی و شاخهٔ شیعی آن اظهار تردید کرده اند. برخی صرفاً او را شیعه نامیده اند؛ برخی دیگر همچون ملک الشعرای بهار این سؤال را پرسیده اند که آیا فردوسی شیعه زیدی، اسماعیلی و یا دوازده امامی بوده است. نولدکه بر این باور بود که فردوسی شیعه بود ولی او را جزو گروه تندرو (غلات) نمی دانست. شعرانی فردوسی را سنّی یا شیعه زیدی می خواند ولی شعرانی بیشتر دغدغه دفاع از سنی مذهب بودن سلطان محمود را دارد. محیط طباطبایی نیز فردوسی را شیعه زیدی می دانست. عباس زریاب خویی بحث می کند که فردوسی شیعه اسماعیلی است در حالی که احمد مهدوی دامغانی بر این باور است که فردوسی شیعه دوازده امامی است. تنها گواهی که برای سنّی یا زیدی مذهب بودن فردوسی آورده شده است همان ابیاتی است که در مدح ابوبکر، عمر و عثمان در بخش آغازین شاهنامه آورده شده ولی این ابیات همچنان که از سیاق آنها بر می آید با متن همخوانی ندارند و الحاقی هستند. با کنار گذاردن این ابیات شکی باقی نمی ماند که فردوسی شیعه بوده است. به علاوه باید این مطلب را مد نظر داشت که طوس از دیرباز مرکز تشیع بوده است و نیز خاندان ابو منصور محمد ابن عبد الرزاق هم ظاهراً شیعه بوده اند. فردوسی در مورد مذهب آسان گیر بود و مذهب نیاکان خویش را پاس می داشت. به علاوه نشانه های ایمان اسلامی عمیق از خود اظهار نمی داشت. در واقع فردوسی در شاهنامه گهگاه به ثبت لحظاتی می پردازد که حتّی اگر هم برگرفته از منابع ایران باستان بوده اند نمی بایست در نوشته های یک مسلمان مقید بیایند. با این حال فردوسی در مورد شاخه مذهبی خود (تشیع) تعصب داشت و همچنان که از مقدمه شاهنامه بر می آید او مذهب خود را اسلام واقعی می دانست. یک توضیح این دوگانگی این است که در سده های اول اسلام در ایران، اعتقاد شیعی با مبارزات ملی در خراسان عجین بود. به گونه ای که خلفای بغداد و طرفدارانشان در ایران هیچ گاه بین «مجوس» (زرتشتیان)، «زندیق» (مانویان)، «قرمطی» (اسماعیلیان) و «رافضی» (شیعیان به طور کلی) فرقی نمی گذاشتند. فردوسی همان طور که نولدکه اظهار می دارد بالاتر از همه این بحث ها «یک یکتاپرست بود که ارتباطش را با نیاکانش حفظ کرده بود.» فردوسی با فلاسفه و آنهایی که در پی اثبات وجود خدا بودند مخالف بود. او معتقد بود، خدا را با عقل، قلب و یا دلیل نمی توان یافت. بلکه به اعتقاد او وجود، یکتایی، و قدرت خدا، همگی با صرف وجود آفرینش به خودی خود تقریر می شوند. به همین دلیل او خدا را در حالی می پرستید که در مورد چرایی و چگونگی ایمان ساکت بود. بر اساس اعتقادات او، همه چیز از خوب و بد فقط به اراده خدا برای انسان ها رخ می دهند. این ایمان مطلق به یگانگی و قدرت خدا گاهی در شاهنامه بر اثر جبرگرایی او که احتمالأ ناشی از تاثیر زروانیان دوره ساسانی است آشفته می گردید.

افسانه های زندگی فردوسی

افسانه های فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه گفته شده که بیشتر به سبب شور و دلبستگی مردم دوستدار فردوسی و انگارپردازی شاهنامه خوانان پدید آمده اند. بی پایه بودن بیشتر این افسانه ها به آسانی با بهره گیری از بن مایه های تاریخی یا با بهره گیری از سروده های شاهنامه روشن می شود. از این دست می توان داستان راه یافتن نسخه پهلوی شاهنامه از تیسفون به حجاز و حبشه و هند و سرانجام به ایران آمدنش به دست یعقوب لیث، داستان راه یافتن فردوسی به دربار سلطان محمود، رویارویی فردوسی با سه سراینده دربار غزنویان (عنصری، فرخی، و عسجدی)، داستان های سفر فردوسی به غزنه یا ماندنش در غزنه، داستان فرار او به بغداد، هند، طبرستان، یا قهستان پس از نوشتن هجونامه، داستان پیشکش کردن شاهنامه به سلطان محمود به سبب نیازمندی و تنگدستی وی در فراهم آوردن جهیزیه برای دخترش، داستان فرستادن پیشکشی که سلطان محمود به فردوسی نوید آن را داده بوده است به سان پول سیمین به جای زر به پیشنهاد احمد بن حسن میمندی و بخشیدن آن پاداش به فقاع فروش و حمامی به دست فردوسی و پشیمانی سلطان محمود و هم زمانی رسیدن پاداش زر با مرگ فردوسی را نام برد.

سروده های فردوسی

تنها سروده ای که روشن شده از فردوسی است، خود شاهنامه است (جدای از بیت هایی که خود او از سروده های دقیقی دانسته است. سروده های دیگری نیز از فردوسی دانسته شده اند مانند چند قطعه، چهار پاره، رباعی، قصیده، و غزل که پژوهشگران در این که سراینده آنها فردوسی باشد، بسیار دودل می باشند و به ویژه قصیده ها را سرودهٔ زمان صفویان می دانند

سروده های دیگری نیز از برای فردوسی دانسته شده اند که بیشترشان بی پایه هستند. نامورترین آنها مثنوی ای به نام یوسف و زلیخا است که در مقدمه بایسنغری سرودهٔ فردوسی به شمار رفته است. اما این گمانه از سوی پژوهشگران نادرست دانسته شده و از آن میان مجتبی مینوی در سال ۱۳۵۵ هجری شمسی گویندهٔ آن را «ناظم بیمایه ای به نام شمسی» یافته است. محمدامین ریاحی او را شرف الدین علی یزدی دانسته است و بر این باور بوده است که مقدمهٔ بایسنغری را هم همین نویسنده نوشته باشد.

سرودهٔ دیگری که از فردوسی دانسته شده است «هجونامه»ای در نکوهش سلطان محمود است که به گفتار نظامی عروضی سد بیت بوده است و شش بیت از آن به جای مانده است. ویرایش های گوناگونی از این هجونامه در دست بوده است که از ۳۲ بیت تا ۱۶۰ بیت داشته اند. انتساب چنین هجونامه ای را به فردوسی، برخی از پژوهشگران نادرست دانسته اند، مانند محمود شیرانی که با درنگریستن به این که بسیاری از بیت های این هجونامه از خود شاهنامه یا مثنوی های دیگر آمده اند و بیت های دیگر نیز از دید ادبی کاستی دارند چنین نتیجه گیری کرد که این هجونامه ساختگی است. اما محمدامین ریاحی با درنگریستن به این که از این هجونامه در شهریارنامهٔ عثمان مختاری (از ستایشگران مسعود سوم غزنوی نوادهٔ محمود)، که پیش از چهار مقالهٔ نظامی عروضی نوشته شده است، نام برده شده است، سرودن هجونامه ای توسط فردوسی را پذیرفتنی دانسته است.

ادعای افغانستان

در مراسم بزرگداشت انتخاب «غزنین» به عنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام در سال ۲۰۱۳، وزیر و سفیر افغانستان در صحبت هایش فردوسی را برخاسته از افغانستان دانست

یوسف و زلیخا و نسبت دادن آن به فردوسی

مثنوی یوسف و زلیخا یک منظومه شعری است که پس از مرگ فردوسی و در حدود ۴۷۷ ق سروده شده و بعدها گروهی سرایش آن را به فردوسی منتسب کردند. بر طبق دانشنامه بریتانیکا زمان سرایش این منظومه دستکم یکصد سال پس از مرگ فردوسی است. نخستین منابعی که مثنوی یوسف و زلیخا را فردوسی نسبت داده اند؛ یعنی ظفرنامهٔ شرف الدین یزدی (۸۲۸ ق) و سپس مقدمهٔ شاهنامهٔ بایسنغری (۸۲۹ ق)، بیش از «چهار صد» سال پس از فردوسی تألیف شده اند و تا پیش از آن تاریخ، هیچ مرجع و منبعی (مانند چهارمقالهٔ نظامی عروضی و تذکرة الشعرای دولتشاه سمرقندی که به تفصیل از فردوسی سخن رانده اند) به چنین داستانی اشاره نکرده است. آشکار است که این افسانه تا پیش از سدهٔ نهم هجری وجود خارجی نداشته و برای نخستین بار به دست شرف الدین یزدی ساخته و پرداخته شده است.

در مثنوی یوسف و زلیخا سراینده از قول فردوسی اعمال وی را در سی سال نظم شاهنامه پوچ و بی اهمیت قلمداد می کند.