حکایت های کوتاه

حکایت های کوتاه, داستان های هارون الرشید و بهلول در زمان های قدیم روزی هارون الرشید به سربازان خود دستور داد تا بهلول دیوانه را نزد او بیاورند. سربازان پس گذشت ساعتی توانستند بهلول را نزد بچه ها در حالی که داشت با

داستان هارون الرشید و بهلول دیوانه

داستان هارون الرشید و بهلول دیوانه

داستان های هارون الرشید و بهلول

در زمان های قدیم روزی هارون الرشید به سربازان خود دستور داد تا بهلول دیوانه را نزد او بیاورند.

سربازان پس گذشت ساعتی توانستند بهلول را نزد بچه ها در حالی که داشت با آن ها بازی می کرد بیابند او را نزد هارون الرشید بردند.

هارون الرشید با روی شاد از بهلول استقبال کرد و گفت: مبلغی پول  به بهلول بدهند که بین فقرا و نیازمندان تقسیم کند و از آن ها بخواهد برای سلامتی و طول عمر هارون الرشید دعا کنند.

بهلول پول ها را از خزانه ی هارون الرشید گرفت و چند دقیقه بعد نز هارون الرشید بازگشت

هارون رشید با تعجب نگاهی به بهلول دیوانه کرد و گفت پس چرا تو اینجایی!! مگر نرفته ای پول ها را بین فقرا تقسیم کنی؟

بهلول با خنده پاسخ داد: در این دیار فقیر تر و محتاج تر از خلیفه یافت نکردم!

زیرا فکر می کنم که ماموران تو با زور شکنجه و آزار و اذیت از مردم باج و مالیات می گیرند.

به همین دلیل دیدم که نیاز تو از همه ی مردم بیشتر برای همین آمدم پول را به تو بدهم تو بیشتر از بقیه محتاج هستی!!!!

تهیه در گروه سرگرمی برترین های جهان

((امیدوارم از داستان لذت برده باشید))